بسم رب الزهرا... سلام بر شهیدان... سلام بر آن دلاوران و مؤمنین جان بر کفی که به عشق خدا به جهاد رفتند. سلام بر شهید احمد کاظمی که مدیون این بزرگوار هستم. نمی دانم چرا هر وقت دلم می گیره اینجوری می شم...؟! یعنی دلم می خواد که با شهیدم یا با عزیز ترین کسم صحبت کنم، درد دل کنم و ... ولی یک چیزی که بر من حجت شده این است که شهدا حرف دلم را می دانند و نیازی نیست من بر ایشان ظاهر سازم. از چه بگویم ؟ از این وضع بگویم؟ از تنهایی رهبرم بگویم؟ از بی توجهی به امر رهبرم بگویم؟ از بی توجهی به مسائل دین بین مردم بگویم؟ از پایمال شدن خون شهدای هشت سال جنگ سراسر مقدس بگویم؟ از چی بگویم ؟ ! هــــان ؟!!! آیا شهدای ما رفتند تا برادران و خواهرانم اینطور با هم رابطه داشته باشند؟ آیا شهید دادیم که ظاهر خواهرم اینطور باشه؟ آیا ما امثال کاظمی ها دادیم تا دانشگاه بشود مبدا و مقصد گناه؟ این ها کدامش آرمان شهداست؟ هیــــــــــچ کدام.............. شهدا از ما خواستند راهشان را برویم. راه شهدا کجاست؟ راه شهدا را از کجا پیدا کنیم؟ جواب سوال را هم خود شهدا داده اند هم در عمل ثابت کردند و هم در گفتارشان... با تامل در کار این عزیزان به حرف شهید کاظمی می رسیم که فرمودند : ( شهدا از ما می خواهند راهشان را ادامه دهیم ، این راه روشنه روشنه ، فانوس به دست گرفته ایم ، برای چه ؟) آن شهیدی که شانزده سال زیر خاک دفن شده و هنگام تفحص و به وقت دیدن روی مبارکش آن بوی خوش بهشت از تن مبارک و خداییش بلند می شود ، به ما چه می گوید؟ به ما چه درسی می دهد؟ این درس که ازش گفتم درسی نیست که به ما در دانشگاه و حوزه درس بدهند. این درس را شما باید خودت برداری و خودت پرورشش دهی، با نماز ، روزه ، دعای خیر ، احترام به پدر مادر و ... حاج حسین خرازی که دستش را به عباس بن علی (ع) داد ، کسی هست که همه او را با قرآنش می شناختند. حسین خرازی ای که همیشه مشغول تلاوت قرآن بود و با خدایش عاشقی می کرد. این ها درس عاشقی است. در وصیت نامه ی یک شهید بیست ساله خواندم که : هر روز برای عشقم تکه ای از عشق نامه ام را می خوانم. (تکه ای از عشق نامه : سوره ی یاسین) شهدا با همین درس، خدایی و آسمانی شدند. نمی دونم بگم جای شهدا خالیست یا نه؟! بگم خالیست که فیض شهادت ارزش بی نهایت دارد. بگم خالی نیست که الان با این آدم ها چه کنیم ؟ خیلی سخته تو مملکت خودت که رهبر آن سید علی خامنه ایست نتونی حزب اللهی زندگی کنی توکلم به خداست و یاد خاکستر و سر رسول خدا می افتم. خیلی سخته ، بخدا سخته... حرف زیاد دارم و با این شعر تمومش می کنم : دیگر این خانه مرا تنگ بود ****** زندگی بی شهدا ننگ بود